خانه ی قدیمی4
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی ص 22
نویسنده : سید محمد مهدی حسینی چمانوی
در دیار خودت در منزلی کوچک ، زندگی ساده ای داشتی تا آن که به شهری بزرگ تر و دور دست مهاجرت نمودی و به آنچه از آرزو دست نیافته بودی در آن جا نیز به آن ها دست نیافتی.
بعد از تو دوستانت از دوری تو انگار چیزی گم کرده باشند سرگردان و متحیرند. آنان آن انسجام دوران حضور تو را از دست داده و ناامید از همه چیز به زندگی بازیچه گونه خود مشغولند. آنان دیگر کسی را نیافتند که از اسرار سخن بگوید؛ زیرا آنچه از اسرار بود از تو شنیده بودند.
با شوق زیاد در دیار دور از وطن زندگی کردی اما زمانی نگذشت که دل تنگ وطن و دوستانت شدی؛ زبرا زمین همین زمین بود و آسمان همان آسمان.
گرچه خانه ات کوچک و قدیمی بود اما باطن اش با حضور تو و دوستانت به وسعت آسمان پر رمز و راز بود. دل تنگ آنان شدی آنان نیز دل تنگ تو شدند اما این راهی بود که حود رفته بودی و این سرّ را نیز می دانستی که راه رفته نباید دوباره برگشت.
.