سرالاسرار
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی، ص 80 - 81
نویسنده: سیدمحمدمهدی حسینی چمانوی
از محمد، آن نو جوان 16 ساله یاد کردی از او برایت بگویم .
او درهمان شانزده
سالگی بر اثر بیماری لاعلاج به سوی خالق اش شتافت. او در مدت ده ماهی که
بیمار بود بسیار رنج برد. نزدیکان وی (دور و نزدیک) به ویژه والدین اش نذر
و نیاز های زیادی برای بهبودی اش داشتند به گونه ای که این دعاها و مناجات
آنان را به خدا نزدیک تر نموده بود.
جسم محمد نو جوان بر
اثر بیماری بسیار ضعیف و نحیف شده بود و سه روز آخر زندگی اش اگر چشمانش را
می بست باز می دید. او دیگر از رنج بیماری به ستوه آمد و رضایت به مرگ داد
و پس از سه روز از این درخواست دعایش مستجاب گشت و جهان های ما فوق را
تجربه کرد.
همه در حیرت که چرا
نذر و نیازها و توسلات به نتیجه نرسید و محمد نوجوان ناباورانه از نزد آنان
پر کشید تا آن که به خواب دائی آمده و می گوید. "شما این همه نذر کردید به جز یک نذر که اگر می شد من زنده می ماندم و آن این که نذر می شد که به زوار کربلا در کربلا آب دهید."
از او که به تقدیرات الهی مشکوک بود خواستی بدانی.
وی پس از سال ها توکل
بر خدا و در مسیر الهی گام برداشتن، یک باره اعتقادش را نسبت به تقدیرات
الهی از دست داد. او با وجود این که به خدا خیلی اعتقاد داشت ولی تقدیرات
خداوندی را انکار می کرد. او مدام از خدا می خواست که آن اعتماد از دست
رفته را بر گرداند. او با همه ی تضاد های فکری امیدوار ی خود را به
امدادهای الهی از دست نداد و بدون یاری خدا کارها را امکان پذیر نمی دید.
وی حتی بر عملکرد
فرشتگان الهی مشکوک بود و تقدیرات شب قدر را که از ناحیه خداوند بر بندگان
ارزانی می شود بدون مصلحت سنجی ملائکه می دانست و آنان را متهم می نمود که
مصلحت انسان را نمی سنجند و می نویسند آنچه خود می خواهند. او سر انجام در
حالی که کوچک ترین شکی به یکتائی خدا نداشت، عوالم غیبی را بر دنیای دو ن
ترجیح داد.
وی وقتی دنیاهای بالاتر را به دنیای دون ترجیح داد، به هنگام خاک سپاریش دوستی درون قبرش تسبیحی از خاک کربلا قرار داد. آن دوست پس از سال ها او را با همان تسبیحی که در دستانش بود ، خواب دید و بی آن که کلامی بگوید از او شنید که : "این دانه های تسبیح موجب نجات من گردیدند."
از آن سفر کرده در بهاران جویا شدی، ص 80 - 81
نویسنده: سیدمحمدمهدی حسینی چمانوی
[ بازدید : 292 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ]